صدای گرفته اش این سکوت را می شکند:
-از کارت مطمئنی؟
به سمتش سر می چرخانم و این بار با دقت به صورتش خیره می شوم؛ به ته ریش هایِ جذابش، به لب هایی که هنگام حرف زدن قلوه ای می شوند. و در آخر به چشمان سبزش که جنگل را در خود نقاشی کشیده بودند.
اما من همان هستم. هیچ چیزی در دلم تکان نمی خورد و این را مطمئنم.
دیدگاه ها
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.
اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “رمان طاغوت از دلیار” لغو پاسخ
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.