خلاصه:
داستان زندگی امیر و رخساره که با وجود اختلاف و دشمنی قدیمی خانواده هایشان به قصد ازدواج و شروع زندگی مشترک باهم فرار میکنند، از طرفی الا خواهر امیر و کاوه برادر ناتنی رخساره برای پیدا کردن سرنخی از آنها به هر دری میزنند، ولی هیچ ردی از آنها پیدا نمیکنند، در این میان یادداشت ها و پیام های مشکوکی از طرف امیر برای الا فرستاده میشود که همگی به بن بست ختم میشود و در انتها به نظر میآید که …
بخشی از رمان:
با صدای یک زنگ بلند و ممتد از خواب پریدم. برای لحظه ایی صدای زنگ در خانه و زنگ موبایل و زنگ تلفن، و حتی محل اقامت ام را قاطی کردم.
گیج و اشفته چرخی در تخت نااشنا زدم. زمان و مکان را فراموش کرده بودم. دوباره تلفن کنار تخت زنگ خورد. گوشی را برداشتم.
_بله؟
سرفه ایی کردم تا صدایم را صاف کنم. در همان حال در نور کم مهتاب، ساعت مچی ام که کنار تخت گذاشته بودم را چک کردم. هیچ وقت با موبایل به تخت نمی رفتم. جای موبایل در خارج از اتاق خواب من بود.
_الا…
چشمانم گشاد شد. در ساعت شش بامداد توقع تماس از جانب هر کسی را داشتم، جز از جانب انا. الان انا باید با ربدوشامبر ابریشمی بلند و شرابی رنگش مشغول راه انداختن رها برای رفتن به مهد باشد. سیگار اول صبح در دستش و با حوصله در اشپزخانه قدم بزند و صبحانه مهیا کند. این اِلا گفتن اشفته، اصلا برازنده انا نبود
دسته بندی





دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.