دانلود رمان بگذار لیلی بمانم شیوا نوری
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه
خلاصه رمان بگذار لیلی بمانم
خیره به قوس گوشه ی لبش که از لبخند رضایتش ناشی میشد، دستی به منظور تشکر
روی بازویش کشیدم و از کنارش گذشتم. دروغ است اگر بگویم ته دلم ملامتش نمیکردم.
چهل و هشت سالش شده بود و اما از تجربه های خودش هم درس نمی گرفت.
باز می خواست همان اشتباهی که سر من مرتکب شده بود را سر مهرداد هم تکرار کند.
نه این که اصلا به او حق ندهم. نه! ازدواج مهرداد آرزوی خود من هم بود.
اما مشروط به اینکه خودش بخواهد!
قسمتی از رمان
– باز که صدای فین فینت میآد!
جوری که بشنود، با صدای بلند گفتم و کلافه شیر آب را بستم. اما او نه تنها سیل اشکهایش را قطع
نکرد؛ بلکه بی تفاوت به لحن معترض من، راحت تر و با صدا تراز قبل گریست! دو لیوانی که شسته بودم
را از آب چکان برداشتم و غمگین از آشپزخانه بیرون رفتم.
– تو رو خدا اِنقدر بی تابی نکن آرزو. داری دلمو ریش میکنی!
روی مبل مقابلش نشستم و لیوان ها را روی جلومبلی گذاشتم.
یکی از آن ها را نرم به طرفش سراندم و به جعبه ی پیتزایش اشاره کردم.
ُ
– به جای گریه کردن، شامتو بخور سرد نشه.
با حرص زانوانش را بیش تر توی شکمش فرو برد و چشم غره ای نثار جعبه ی پیتزا کرد. نمیدانم این
زانوی غم به آغوش کشیدنش دقیقاً چه چیزی را عوض میکرد! با حالی غریب و مغموم گفت:
– دارم تنها تر و بی َکس تر از همیشه میشم. اون وقت تو میگی بشینم و با خیال راحت لقمه های
پیتزامو بجوم؟ کوفت بخورم بهتره!
دمی که گرفته بودم را از راه بینی عمیقا بیرون رها کردم و ملتسمانه صدایش زدم
آرزو…
توی نگاهم براق شد و متضرع گفت:
چی؟آرزو و چی دنیا؟نباید ناراحت باشم؟
دسته بندی






دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.