خلاصه جلد اول:
شنیدهای که میگویند بال زدن پروانهای در شرق، طوفانی در غرب به پا میکند!؟ داستان رمان «شرزاد» تصدیقی برای این نقل است. روایتی از پروانهای که سالیان پیش بال زد و امروز، طوفانی را به قصد ویران کردن خانهی اردلان مجد به راه انداخت!
درست زمانی که نسل دوم این شراکت، امیر حافظ کبیر، مردی از تبار دین و اعتقاد، به واسطهی چند برگهی سبک از سفیری بینام و نشان، به سنگینی جرم اردلان شک کرد و برای پرده برداری از رازی مخوف سراغ یک زن رفت. زنی که نه او را میشناخت و نه تا به امروز دیده بودش. زنی که مدعی بود تمام دنیایش را به مکر اردلان باخت و اردلانی که تا همان لحظه خوشنامترین و معتبرترین آدم این شهر بود.
اما بازی از جایی شروع میشود که در میانهی این گردباد دست سرنوشت، پیش از همه او را مقابل دخترکی که با آن تیزی زنجانش، شهره به شرارت است، قرار میدهد تا … . اما نه! شاید هم دست سرنوشت نیست… شاید تلهی شیطان است!
بخشی از اثر:
«با اخم نگاه روی افراد داخل بازی میچرخاند. این دور، دورِ دومیست که اعضا، گردِ این میز نشستهاند. در دور اول شهروندانِ ناآگاه مغلوبِ مافیای تیزخاطر شدند، مغلوب مذاکرهکنندهای که یک به یک شهروندان را با اتهامهای بااساس و بیاساس از میدان بهدر کرد! مذاکرهکنندهٔ زیرکی که با تیر شب کاراگاهی که استعلام مافیا بودنش را گرفته بود، کشت و با سیاست دروغ شهروند ساده را مافیا و قاتل کاراگاه جلوه داد! مذاکرهکنندهای که بعدها رئیس مافیا را هم فروخت و پس از فدا کردن او، با مذاکرهای دقیق و حساب شده، زرهپوش را به تیم مافیا آورد و نهایتا هم در این دور رئیس مافیا شد! گرداننده از روی مبلی که در موازات میز چوبیِ مشکی رنگ بود، برمیخیزد و نگاهش را از پشت نقاب، به سمت بازیکنان سوق میدهد:
– شهرِ شهروند و مافیا! جایی که دو گروهِ سفیدها یا همون شهروندان که متشکل از تکتیرانداز، زرهپوش، کاراگاه، پزشک و شهروند ساده ست و سیاهها یعنی مافیا که شامل رئیس مافیا، مذاکره کننده و مافیای ساده ست و گروه مستقل یعنی دورو؛ در اون زندگی میکنن. این بازی چیزی جز حقیقت زندگی شما نیست، پس خوب به حرفها، حرکات، اتهامها و دفاعیهها دقت کنید!»
دسته بندی






دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.