خلاصه:
داستان راجع به زندگی دختری به اسم مُوژان که عروسیش و به هم میزنه چون که از بچگی عاشق پسر عموش بوده و آرزوی ازدواج با اون و داشته حالا باید دید تقدیر چه سرنوشتی رو براش رقم زده و اون واقعا با کی ازدواج میکنه
بخشی از اثر:
زانوهام و توي بغلم گرفته بودم و با چشماي پر اشك خيره شده بودم به ديوار رو به روم . همه جا سكوت بود و سياهي .
تنها نوري كه اتاق و روشن ميكرد نور چراغ خيابون بود كه توي اتاقم ميخورد . از ظهر تا حالا خودم و توي اتاقم حبس كرده بودم . هنوزم همون لباسا تنم بود . نگاهم روي لباسم سر خورد . لباس عروس سفيدي كه هر دختري آرزوشه يه روزي اين لباس و تنش كنه . ولي من چيكار كردم ؟ شبي رو كه هر كس آرزوش و داره خراب كردم ؟ با زانوهاي لرزون از جام بلند شدم رو به روي آينه ي قدي اتاقم قرار گرفتم . انقدر اشك ريخته بودم همه ي ريملم روي صورتم ريخته بود . چشمام قرمز شده بود و سرم به شدت درد ميكرد . ۱ ساعتي شده بود كه سر و صداها خوابيده بود . مامان كم مونده بود سكته كنه ! شايد باورش نميشد دختر كم عقلش شب عروسيش همچين كاري رو بكنه . باز عكس العمل بابا بهتر و خونسرد تر بود .
دسته بندی






دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.