خلاصه رمان:
آمال، دختر رقصنده پرورشگاهی با شخصیتی سرکش و شیطان، درگیر ازدواجی سنتی با مردی روانشناس مذهبی و به ظاهر کامل میشود. تضاد شخصیتی این دو و میل آمال به ادامه شیطنتهایش، زندگی مشترک آنها را به چالشی جذاب تبدیل میکند. اوج ماجرا درست در شب عروسی رخ میدهد …
قسمتی از رمان آمال
ورود زن محجبه و مانتوییای که سه روز پیش به اصرار نغمه دیده بودمش تا راجع به کلاسهای رقص و ساعات ازادم با هم صحبت کنیم همراه یک بچهی کوچک، تپل اما زیبا حواسم را پرت کرد: این زنه دوباره اومد که! سر نغمه هم به طرف ورودی سالن چرخید: فکر کنم اومده ثبت نام کنه، اون نخودچی رو میخواد بنویسه کلاس رقص؟ من همسن این بودم مامانم میزد روی قابلمه ته ته خلاقیتم این بود دست بزنم! خندهام گرفت و بیپروا قهقه زدم: برو بمیر نغمه، فقط برو بمیر! خودش هم خندهاش گرفت و بعد موهایش را پشت گوشش فرستاد و ژست خانمانهای را به خودش گرفت: هیس هیس، سوژه داره میاد این طرف! لبم را زیر دندانم کشیدم تا دوباره بلند نخندم، خندههایم آن قدر بلند بودند که هربار توجه همه را به خودش جلب میکرد. زن دست در دست آن
به قول نغمه نخودچیاش به ما رسید و با لبخند مهربانی سلام کرد. نگاهم اول به طرف دختر کوچک و صورت گردش کشیده شد، با توجه به عدم علاقهام به بچهها باز هم انقدری خوردنی بود که دلم بخواهد گازش بگیرم. جواب سلامش را دادیم و او دستش را پشت دخترک قرار داد: ما امروز اومدیم این جا آلما جان و ثبت نام کنیم. فقط سر تعیین ساعت کلاسش باید باهم حرف بزنیم! نگاهم به طرف دختر کشیده شد، کمی خجالتی به نظر میرسید، گونههایش گل انداخته بودند و مرتب با لبخند بامزهای چشم میدزدید. لبخند مسخرهای روی لبهایم نشاندم، دلم میخواست بگویم نه و کلاس را به کس دیگری بسپارم اما نمیدانم… شاید نمک چهرهی دخترک کوچک باعث شد لبهایم بجنبند و بگویند: بله، در خدمتتون هستم. فقط من تایمای عصرم خالیه.
دسته بندی






دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.