رمان تباهی جلد سوم پادشاهان دنیای زیرزمینی| جنیکا اسنو
آناستازیا یه پرنسس واقعی بود، دختر یه رئیس مافیای روس.
من؟ در حدی نبودم که حتی نگاش کنم.
ولی بازم یه جور رابطه بینمون شکل گرفت. یه دوستی عجیب.
اون تنها چیز خوب و درستی بود که تو زندگی دردناک و خشنم داشتم.
تنها کسی بود که وقتی به زخم و کبودیهام نگاه میکرد، ته دلمو میدید و فکر نمیکرد من یه آشغال بیارزشم.
ولی ازش جدا شدم. پرتم کردن تو دنیای زیرزمینی پر از خشونت و مبارزه، نم «رَزورِنیه» شدم. یعنی «ویرونی».
بعد از ده سال، دیگه چیزی از انسانیت تو وجودم نمونده بود. نه احساس، نه همدلی. فقط یه هیولا بودم، تشنهی خون، با کلی جسد پشت سرم.
واسه همین دنبالش میرفتم، از پشت پنجرهی اتاقش نگاش میکردم، یواشکی میرفتم تو خونهش، بغلش میکردم وقتی خواب بود.
وقتی مجبورش کردن با یکی دیگه ازدواج کنه، کاری رو کردم که تنها راه درست بهنظر میرسید.
نصف شب برداشتم و دزدیدمش… تا وقتی بفهمه، اون فقط مال منه. همیشه و فقط مال من.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.