خلاصه:
قدم زنان.. شاید هم کشان کشان ..کوچه های تنگ محله را پشت سر گذاشتم و مقابل دروازه ی حیاط ایستادم ..تحمل خستگی چشمم از سر شب بیداری های این چند روزه و تحمل خستگی پاهایم از سر پیاده روی از ایستگاه تا خانه به کنار ..دیگر طاقت صدایی که از سر ضعف و گرسنگی از معده ام بلند شده بود را نداشتم ..برنامه ی چند ساعت آینده را در
ذهنم چیدم ..اول خوردن یک دل سیر غذا و دوم یک چشم سیر خوابیدن .. کلید انداختم و در را باز کردم ..توی این گرما نصف روز درس خواندن چیزی کمتر از کوه کندن نبود ..به لطف آفتابی که با بیرحمی به تمام پهنای زمین می تابید از سروصورتم عرق می بارید.. کفش هایم را پشت در خانه از پاهایم بیرون کشیدم و با برداشتن چند قدم به جلو پله ها را آرام آرام و یکی یکی بالا رفتم و در همان حال داد زدم: مامان مریمی کجایی ؟
دیدگاه ها
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.
اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “رمان شعله دار اثری از لیلا زمانی(روژان-69)” لغو پاسخ
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.