رمان نقطه ویرگول نسا حسنوند
تنم درد میکند از ردِ خنجر هایی که در سینهام فرو بردند.
درد میکند از غمِ بی کسی، تنهایی..
غریبه هایی آشنا…زخم زدند و زخم زدند بر این دلِ بی نوا.
خالقِ غمِ روی دلم خدا بود یا خلق خدا!؟
نمیدانم…
هرچه که بود زمانی که جوانهی غم در دلم کاشته شد، ندایی در گوشم نوید پایانش را داد…
نویدِ آمدنِ مرهمی عمیق بر تمام زخم ها…..
همین شد بهانهای برای صبوری کردن، بهانهای برای مکث قبل از پایان!
❌پایان خوش❌
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.