خلاصه: این داستان درباره روزهای جنگ است و بمب باران و موشک. پسری که معلولیت جسمی دارد، در بمب باران آبادن پدر، مادر، خواهر و برادرش را از دست می دهد و فقط او می ماند و مادربزرگش. مادربزرگ بدون توجه به وضعیت پسر، مرتب شکایت می کند که چرا این پسر معلول باید بماند و آن پسر دیگر (نوه دیگرش) که سالم بوده است، برود.
بخشی از کتاب کاش یکی قصه اش را می گفت:
«خب. آره. خاطرخواه شدم! خاطرخواه گیس گلابتون. دلم میخواهد بیاید پشت پنجره و نگاهم کند. وقتی نگاهم میکند دلم یک جوری گرم میشود. انگشتهایم جان میگیرند. میتوانم هزار تا گردن بند خمیری درست کنم. میتوانم یک عالمه سبزی پاک شده را بستهبندی کنم تا ننه جانم راضی شود. میفهمی آقا موشه؟ بگو ببینم تو تا حالا خاطرخواه شدهای؟ نه حتما نشدهای که این جوری تک و تنها و بیخیال ول میگردی.»
دیدگاه ها
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.
اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “رمان کاش یکی قصه اش را می گفت اثری از شکوه قاسم نیا” لغو پاسخ
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.